یا رب آن روز که بر باده نکردیم دعا گور خود کنده و مردیم در این دعا
روز و شب رنگ من از جام ازل کن پر رنگ غمزه را نیست به غیر از رخ فتانه، بقا
تو مگر اهل خرابات دلیران نبدی زخمه در کار من افتاد و نکردیم دعا
درد بودی و لیکن ز سر هجر تو بود غیر از آن کوزه به غلیان که ندادیم دوا
فصل پاییز شد و سرو به لکنت می گفت ما به جز زوزه باد از تو ندیدیم نوا
گر مدارا نکند حال ضعیفان در شهر شحنه ی شهر شما چشم بپوشید خطا
نفس مرغ سحر داد زدی بر شب و گفت حیف از آن روز که زلف تو گشتیم جدا
زان که در بحر مخالف پی مرجان بودم خواجه می داد نویدم که در آیی ز صفا
ناز نیلوفر من همره صد عشوه بود بس که زیباست نسیمیش و نمی ساید ما
دامنش پاک شد از سختی آلوده سفیر هرگزش روزنه تصویر نکردی به هوا
گرچه گل بودی و گلدان نقاب دل ما از چه رو یاد مرا برده به گرداب فنا
حال ما را چو کیان یاد نمودی معشوق سخت و سهل است ولو دور نمی پاید ما
وبلاگ شخصی محمود کیان آرا...
برچسب : نویسنده : emkianara7 بازدید : 176